سفارش تبلیغ
صبا ویژن

***معنای دیـــــــدن***

روزگارئ جاده بودم

 

            جاده ائ غرق تردد

            جاده ائ کز رفت و امد لحظه ائ خالئ نمیشد

 من که بسیارئ رفیقان  را به ابادئ رساندم

                                        عاقبت من ماندم و تنهایئ و ویرانه خود


نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 9:48 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند 
سالهاست تن می فروشم ...
 


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/1ساعت 10:23 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/1ساعت 10:20 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....

پس بگذار که نداند بی او تنهایم...

دور میمانم که نزدیک بماند...


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/1ساعت 10:19 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak