نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم لحظه های دل تنگی بی پایانند... میخوام به سردی شبهام بخندم... میخوام به پوچی فردام بخندم... وقتی میبینمت با دیگرونی... تو اوج گریه هام میخوام بخندم... میخوام داد بزنم تنهای تنهام.... میخوام وقتی میگم تنهام بخندم...
خاطرت باشد؛
چهرهات از غم اندوه کسان پر چین است
وقتی که دلت غمگین است،
بر دلت بارِ غمی سنگین است
یا تک و تنهائی
بازهم غصه نخور!
عاشقان میدانند؛
زندگی شیرین است!
“عشق همسایهی دیوار به دیوار خداست”
سنگ این خانه بهمراهی ما پا برجاست
با نم بارانی
زردی چهرهی دشت
سبز و شاداب چو گل خواهد گشت
جویبارش به درازای رسیدن جاریست
رویش دانهی جان منتظر همیاری است
وقت آزادگی و پرواز است
گوش کن! خانه پر از آواز است
زندگی زندان نیست
ذرهها جان دارند،
هرکسی خواهد دید!
رویش سبزی این مزرعه در آغاز است
درِ این خانه به پهنای پریدن باز است....
Design By : Pichak |