دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده... تو را کجا می توان دید؟ ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم... می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود... دوباره من و یک دفتر خاطره...
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم...
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم....
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم...
در آواز شب آویزهای عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم...
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی...
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم...
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند...
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود...
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم...
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد...
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم...
دوباره شب،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود...
دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته...
دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت...
Design By : Pichak |