سفارش تبلیغ
صبا ویژن

***معنای دیـــــــدن***

مـ ــــن عاشق قدم زدن در بـــارانم

 

 

چون هیچکــس نمیتواند اشکـهایم را تشخیص دهد...

 


نوشته شده در جمعه 91/6/17ساعت 10:53 عصر توسط ز.ا نظرات ( ) |

بیا ای بی وفای من

و امشب را فقط امشب

برای خاطر آن لحظه های درد

کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن

که من امشب برای حرمت عشقی

که ویران شد

برایت قصه ها دارم

تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی

و امشب آخرین اندوه من مهمان توست

بیا نامهربان

و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن

چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم

و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود

قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود

که من در وصف چشمانت

کلامی سهل بنویسم

درون شعر های من

همیشه نام و یادت بود

درون قصه های من

همیشه قهرمان بودی

ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر

تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من

درون قصه هایم ، قهرمانهارا

به خون خواهم کشید آخر

و دیگر شعرهایم بوی خون دارد

ببخش ای خاکی خسته

اگر امشب به میل من

کنارم تا سحر بیدار ماندی

برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم

که امشب میزبان

رنج من گشتی

«خداحافظ»

برای آخرین لحظه «خداحافظ ....!؟»


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/16ساعت 1:31 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |

اینقدر از این دنیا زخم خوردم که دیگه به خودمم اعتماد ندارم....

واقعا به سلامتیه دوستانی که پشت سر آدم همونی هستن که جلویه روشون هستن

واقعا دوستای خوب خیلی کم شدن

دلم شکسته...

حوصله خودمم ندارم جدیدا

احساس میکنم خودمم دارم به خودم خیانت میکنم

شدیدا کم حوصله و زود رنج شدم

میتونم به همه کمک کنم اما نمیتونم به خودم کمک کنم

اینقد که پشته سره هم کار بود و منم تویه همش مطابق معمول شرکت میکردم

احساس میکنم بریدم

بعدشم که آدمایه نامرد و خیانت کار میبینم کمرم میشکنه شاید نیاز به یک آرامشه ابدی دارم....


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/16ساعت 1:18 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |


با دنیایی که از تو گله دارد صحبت نکن

با خدایی که تو را دوست دارد صحبت کن

غم! این واژه ی خیلی دوست

غم! این واژه ی دوست داشتنی

غم! کسی که رهایمان نمی کند

تو چقدر با وفایی ...

تو چقدر زیبایی!!!

تو چقدر می مانی تا وفاداریت را ثابت کنی؟؟؟

غم! دوستت دارم...

تنها کسی هستی که به تو اعتماد دارم

تنها کسی هستی که عاشقانه در بغل می گیرمت

تو کسی بودی که آمدی و هرازچندگاهی رفتی، اما بازهم آمدی

چه کسی اینقدر وفادار است به آدمیان روی زمین؟؟؟

راستی خودت بگو ... دوست دارم غم بکشم اما نبینم جایش، خودم را ...

یا اصلا دوست دارم تو بروی و من زودتر بیایم

راستی برو دیگر ...

خدایا ... خدایا ... خدایا ...

خدایا خسته شدم از بس رقیب داشتم

گم شوید رقبا ... دوستتان ندارم ...

وای بر من اگر نمیرم ، اگر رقیبم جایم را بگیرد ...

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/16ساعت 1:8 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |


دردهایم را که می بینم

زخم هایم را که می شمارم

می نشینم

آهی می کشم که تمام وجودم به لرزه میفتد

به آسمان نگاه می کنم

چشمانم را می بندم

به یاد جوانیم می افتم که روز به روز به پایانش نزدیک تر می شود

چشمانم تر می شود،  اما نه...

دیگر طاقت گریه ندارم

بغض گلویم می شکند

صدایی توجهم را جلب می کند

انگار صدای شیشه شکسته آمد، اما نه...

انگار صدای بغضم بود

باز هم این لعنتی ترکید!!!

گریه کن گریه قشنگه...

گریه سهم توست که جوانی ات باز می رود و از آرزوهایت هیچ خبری نیست ...

جوانی ام نرو، چون دوستت دارم

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/16ساعت 1:0 صبح توسط ز.ا نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

 Design By : Pichak