تابِ تلخ ترانه و تبِ تَن سکوتِ مبهمِ تو و شبِ من! ... تکرار می شوم باز در واژه ها بغض می کنند باز خنده های من دوباره من می شوم مجسمه ساز تو را خلق می کنند شاعرانه های من و این دوباره های پر از تکرارِ روز و شب چه عاشقانه پُر می کنند دقیقه های من... و این می شود داستانِ عاشقی داستانِ دلرباییِ تو و تبِ من ... و باز در آخرِ شعر پُتک می شود دوریِ تو و فرود می آید بر سرِ من! ...
آه ای ماه من! در غربت شبم چه خوش درخشیده ای وقتی که دیده ای ـ من بی ستاره ام! حالا برای این همه درخشندگی... در اوج بندگی... من هدیه می کنم دل را به عشق تو... جان را به زندگی.
از بهر دنیایی تاریک سروده ام جهانی روشن از بهر دلی پر غم سروده ام دلی شادپمانده ام این بار چه بسرایم هر چه گفتم غم بودو از شادی خبری نبود این بار میگویم برای دوستانی که اهل دل هستند . . . . . میزنم آتش بر دل تنهایی خویش تا نماند از غم چیزی جز خاکستر میدوم سوی پنچره تا باز بوی بهار را حس کنم میروم سوی آینه تا باز زلف خویش را نوازش کنم خانه ام ابری و تاریک است، پردها را کنار میزنم تا خورشیدخ دلم روشن شود باز میگیرم در دست خود قلم باز میکنم دفتری نو تا بنویسم از شادی نه از غم اگر شاد باشی تنهایی هم مونست نمیشودوقتی که دلتگ می شم و
همراه تنهایی می رم،
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندم
با تو هم اندازه می شه
قد هزارتا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعت ها هم دقیق شدن
Design By : Pichak |